به گزارش همشهری آنلاین، سینما در ابتدای تاریخ پیدایی خود نوعی سرگرمی بود و شاید منبعی برای کسب پول. اما خیلی زود ظرفیتهای خودش را در زمینه آموزش و مفاهیم مورد نظر سازندههای فیلم نشان داد. این را که چه بپوشیم و چه بخوریم و چگونه با زندگی رودررو شویم در خود نهفته داشت، سیاست هم خیلی فوری از این ماجرا در بسیاری از موردها استفاده کرد اما شکستش امری حتمی بود زیرا این اسب (سینما) به راحتی به کسی سواری نمیدهد! فیلم «بیصدا» در مورد مواجهه با یک بیماری و برخورد اطرافیان با بیمار است و اینکه چه سختیهایی را پیش رویشان میآورد. زن خانواده با چنگ و دندان برای بقا مبارزه میکند و مرد خانواده که دچار این بیماری است، با مشکل خود راحتتر برخورد میکند و قسمت غمانگیز داستان همین است. هیچ روش مطمئنی برای مواجهه با مشکلات وجود ندارد. فقط آگاهی ما نسبت به آن مشکل میتواند برخورد صمیمانهتری را به وجود آورد تا با هزینه کمتری بقیه مسیر را ادامه بدهیم. در همین رابطه با حسین شهابی به گفتوگو پرداختیم. این گفتگو اخرداد ماه سال ۹۸ در مجله ۲۴ انجام شده است.
در سالهای اخیر در باره سرطان فیلمهایی چون «نیمرخها» ی ایرج کریمی ساخته شد. شما چرا فیلمی با جذابیتهای کمتر دراماتیک در این رابطه ساختید؟
اتفاقا فیلمبردار فیلم من مجید گرجیان فیلمبردار همان فیلم مرحوم کریمی است اما من از ابتدا خواستم به سمت آن فضا نروم و فیلم بار دراماتیک و داستانی بالایی پیدا نکرد بلکه تلاش داشتم به سرطانیها وفادار بمانم. فیلمهای کمی هستند که به موضوع چنانکه برای این بیماران اتفاق میافتد توجه دارند.
اما شما سعی کردید از جذابیتهای سینمایی دور بمانید.
من قواعد سینما و کادربندی را بلد هستم و از نزدیک با مشکل بیماران سرطانی آشنا بودم اما اینگونه که خودم یا اطرافیانم درگیر این بیماری باشند، نبوده است. البته یکی از دوستان نزدیکم به بیماری سرطان مبتلا شده، از این رو در طول تلاشهایی که برای مداوای او انجام میدادیم با واقعیتهایی درباره این بیماری آشنا شدم که من و حتی بسیاری از افراد شاید از آن خبر نداشته باشند. دیدن این واقعیتها محرک اصلی برای نوشتن فیلمنامه شد. من وسط این ماجرا قرار گرفتم اما به مرور با این بیماران آشنا شدم و فهمیدم داستان تلخ و تکاندهندهای در این رابطه وجود دارد و تحتتأثیر فضای تلخ و شکننده آنها قرار گرفتم. من بلدم برای فستیوالها و برای مردم فیلم بسازم. نخواستم فیلمی بسازم که تصویر ناواقعی از آنها نشان دهد.
چرا با این حال فیلم مستند نشد؟
من مستندساز نیستم و شاید آن شیوه را بلد نباشم. نمیخواستم با این فیلم برایم اتفاق مالی بیفتد بلکه میخواستم چهره درستی از آنها نشان دهم. در رابطه با بیماران سرطانی اتفاقهای تلخی میافتد که به آنها آمپولها و قرصهای تقلبی فروخته میشد؛ دولت هم در جریان است اما این موضوع ادامه داد. من جرأت کردم که این فضا را در فیلمم نشان دهم و به تلویزیونی شدن یا سینمایی بودن آن کمتر فکر کنم.
اما این طوری شکست گیشه را تجربه میکنید. با این مسئله مشکلی ندارید؟
نه. من فیلم را با جیب خودم و با سرمایه شخصی ساختم. هدفم این بود که کاری برای بیماران انجام دهم. من نمیخواستم فیلمی درباره سرطانیها بسازم اما میخواستم کار مهمی برای آنها انجام دهم. درباره فیلم هر چیزی میتوان گفت و هر کسی با نگاه خودش آن را داروی میکند. سینما محل اختلاف عقاید است چون سند قطعی برای اظهارنظر در دسترس نداریم. من پای اعتقادم میایستم و تا به حال از سینما پول نگرفتم و فقط پول به آن آوردم. معلوم است که در مسیرم اشتباه هم دارم. متأسفانه سازمانهای دولتی و غیردولتی که در خصوص بیماری سرطان و کمک به این بیماران فعالیت میکنند از ساخت فیلم حمایت نکردند.
اما این فیلم بسیار شخصی است و بیاعتنا به گیشه. اینطور نیست؟
هر فیلمسازی در کارنامه کاریاش یک فیلم شخصی دارد و این شاید همان فیلم شخصی من است. شخصی به این معنا که فیلمساز دوست دارد، بدون توجه به مناسبات اکران و خوشامد این و آن، شخصیترین حرفش را بگوید و البته این فیلمها همیشه با فرازوفرودهای بسیاری همراه هستند.
پایانبندی فیلم بسیار پُرنشانه و البته مبهم است. درباره این بخش از فیلم بگویید.
در پایانبندی هفت نشانه گنجانده شده است. ما میبینیم دوبسته قرص روی میز کنار دست رختخواب پیام معینی قرار دارد، احتمال دارد که خود پیام قرص را اشتباه خورده باشد چون اشتباه خوردن قرص باعث بالا رفتن دوز بدنش شده و مشکلات جدی و مرگ به همراه دارد. از طرف دیگر جعبه قرص همیشه در جیب ساغر همسر پیام است اما در انتها روی میز قرار گرفته است. شاید ساغر به دلیلی این قرص را کنار دست او گذاشته است. در جای دیگری از فیلم دکتر به خسرو دوست پیام میگوید مواظب باش که اصل قرص سفید رنگ است و ما در این صحنه میبینیم که قرص قرمز رنگ است شاید او آن را اشتباه خریده یا شاید هم تعمدی در کار بوده است.
بازیگرها بر اساسی انتخاب شدهاند که به فضای فیلم ارتباط دارند. مانند مشکلات پیام دهکردی یا تیمارداری مرضیه وفامهر در زندگی واقعی. درباره انتخاب بازیگر بگویید.
این نقشها بر اساس پارامترها و مشخصههایشان به بازیگرها سپرده شد که البته هر یک به دلایل متفاوتی بودند، اما همینقدر میتوانم بگویم که هیچ انتخابی به هیچ دلیلی به من تحمیل نشده است، حتی اگر نتیجه کار به میزان انتظارم نبوده باشد. من به بازیگری تکنیکی اعتقاد ندارم و از پیام دهکردی خواستم که خلع سلاح شده و بدون توجه به مسائل تکنیکی وارد فیلم شود.
این فیلم براساس زندگی پیام دهکردی و موضوع سرطان او بود؟
نه، من از این واقعه خبر نداشتم و دستیارهایم به من گفتند. من یکی دو تا کار از پیام دهکردی دیده بودم که از آنها خوشم نیامده بود. من با ۵۰۰ نفر آدم سرطانی صحبت کردم و متوجه شدم آنها از زمانی به بعد آرامآرام به فکر مرگ میافتند و با آن کنار میآیند. پیام دهکردی را در فیلم انتخاب کردم اما در مقابل او مرضیه وفامهر را گذاشتم تا تکنیک بازیگری او را خنثی کند. پیام دهکردی در شمال زندگی میکند و وقتی بیماریاش جدی شد به آنجا رفت. او در عین حال پذیرفت که در فیلم من بازی کند. چون فهمید هدف من چیز دیگری است و نشان دادن نکبت و گرفتاری مردم، اثر هنری نیست.
کار با او آسان بود؟
ما چهار ماه و نیم تمرین کردیم، او بازیگری تکنیکی است و بعد از این همه مدت هنوز رگههایی از بازی تکنیکی در کارش وجود دارد. من بازی تکنیکی نمیخواهم و این را به او گفتم، چون اصلا این کارها در سبک من نمیگنجد.
با وجود دوری از تکنیک چرا سراغ بازیگرهای تکنیکی و تئاتری رفتید؟
بازیگرهای تئاتر شعور تحلیلی بالایی دارند. من تمرینهای طولانی برای بازیگر میگذارم و بازیگر سینما نمیآید در این تمرینها شرکت کند. روز اول دورخوانی ۴۰ نفر بخصوص از بین شاگردهای پیام در کنار ما بودند. من جنس دیگری از بازی او میخواستم و او گفت من برای هیچ پلانی پیشنهادی ندارم. خیلی سعی کردم او خودش نباشد. اصلا وسط کار میگفتم کات پیام دهکردی شد! او گفت که من خیلی بد هستم؟ گفتم اتفاقا خیلی خوبی اما این نقش تفاخر و تکنیک را برنمیتابد. گفت تو از اسم من یک چیز ناپسند درست کردی که انگار باید از آن پرهیز کرد.
نظر شما